تغییر نام وبلاگ: اعصابمو وشگون نگیر

هر چیزی حدی دارد و هر ظرفی گنجایشی و وشگون گرفتن اعصاب هم حد و مرز خود را دارد.

تا بحال می گذاشتم اعصابم را وشگون بگیری به امید اینکه شاید بخود آئی و دست از ... برداری و از جاده خاکی به جاده اضلی بیایی! با اینکه توانم خیلی بیشتر از اینهاست و هنوز کاسه صبرم لبریز نشده٬ ولی فکر میکنم تا حالا فرصتهای کافی داده شده و حرفهای لازم زده شده.

اگر گوش شنوائی بوده باشد٬ حرفها را شنیده و اگر عقل متفکری بوده باشد درباره آنها فکر کرده و اگر احساسات خالصانه و عاشقانه ای بوده باشد٬ عاشقانه تر و خالصانه تر در رفتار خود تجدبد نظر خواهد کرد و اگر اینچنین نباشد که ترا بخیر و مرا به سلامت!

میگویند مظلوم با سکوت و مفعولیت خودش به ظالم کمک میکند و من دیگر اینچنین نخواهم بود و اجازه نخواهم داد که احساساتم را استثمار کنی٬ چرا که دوستت دارم و حتما میدانی که من ظالمان و استثمارگران را دوست ندارم.

بنابراین عنوان این وبلاگم را تغییر میدهم و فعلا آنرا وشگون می نامم.

 

۱۸ - اینهم از تلفن من به تو

امروز با خوشحالی بهت زنگ زدم و پیش خودم میخواستم پز بدم که دیدی من هم میزنگم! وقتی گوشی رو برداشتی صدای من مییچید و هرچی که میگفتم دوباره خودم میشنیدم!

قرار شد که قطع کنم و دوباره بگیرم تا شاید اکوی صدا درست بشه.

هر بار که میگرفتمت من صدای تو رو می شنیدم و تو صدای منو نمی شنیدی که بالاخره بعداز اینکه چهار پنج بار بهت زنگ زدم٬ بعدش تو منو گرفتی و نگذاشتی که این تلفن لعنتی هم اعصابمو بیشتر از این وشگون بگیره!

 

۱۷ - زنگ تلفن و زنگ آئینه دل

امروز وقتی بهت گفتم که یک ساعت دیگه بهت زنگ میزنم با سرعت کارهایم را کردم و زود اومدم خونه تا سر ساعت خونه باشم و بهت بزنگم. اما وقتی که دیدم تلفن اشغال هست و اون خانوم نوار تلفنی هم می گفت که موبایلت خاموشه٬ و نیم ساعت این زنگیدنهام ادامه داشت که کم کم یاد شیطونیهات و سرتق بازیهات افتادم و عقده های دلم سر باز کرد و کثافتهاش آئینه دلم را زنگزده کرد و نتیجه اش اون آفلاین (offline) طلبکارانه و عصبانی بود که برات نوشتم!

خوشبختانه بعداز نیم ساعت تونستم صدات رو بشنوم که صدای مهربونت آرومم کرد و زنگهای دلم رو پاک کرد.

همینجا باید بگم که خیلی معذرت می خوام که طلبکارانه و عصبانی برات آفلاین (offline) گذاشتم و باهات تند حرف زدم. جدا معذرت می خوام و امیدوارم این عمل خود بخودی منو ببخشی.

ولی بگذار اینو هم بگم که آخه لامصب٬ من که بهت گفته بودم: ؛یک ساعت دیگه بهت زنگ میزنم؛ نمی تونستی منتظر تلفنم بشی؟! شاید از بس که بهت نزنگیده بودم وقتی هم که بهت میگم که میزنگم دیگه باور نمیکنی!!!