۱۴ - رقص قلم

با افتتاح این وبلاگ٬ نه به دنبال هیجان هستم و نه در پی فرم و قالب و نه ...

فقط میخواستم که واقعیتهائی را که به هیچکس نمیتوانم بگویم در اینجا با چشمان اشک آلودم بنویسم تا شاید این دل شکسته ام کمی آرام گیرد.

او خودش وبلاگ نویسی را به من یاد داد و با کمک او وبلاگ زیبائی ساخته بودم که در سن ۱۸ ماهگیش وبلاگم را منفجر کردم تا شاید ارتعاشات این انفجار او را به خود آورد و ...

اما افسوس و هزار افسوس ...

و حالا این منم در تبعیدگاه خود همراه با روزی سه پاکت سیگارم٬ ذره ذره میسوزم و خاکستر می شوم.

او خودش قلم یخزده ام را گرم کرد. تمامی یخهایش را آب کرد و با نفس جادوئی اش بر آن دمید و به آن روح و روان داد. اینچنین بود که قلمم بعد از سالها دوباره شروع به رقصیدن کرد و رد پای این رقص عاشقانه اش در وبلاگ قبلی ام آنچنان زیبا بود که بعضیها فکر میکردند که من او هستم و او من!

و حالا این منم که میخواهم این اعتصاب چندین ماهه قلمم را بشکنم و آنرا که میان دل شکسته ام گیر کرده آزاد و رها کنم و با جوهره اشکهای چشمانم رنگین کمانی را نقاشی و طراحی کنم تا شاید بتوانم دو طیف این رنگین کمان را به اینطرف و آنطرف دل شکسته ام جوش دهم و آنگاه شاید ...

(این پست در یکی از وبلاگهای قبلیم در تاریخ سه شنبه 22 آذر ماه سال 1384 ساعت ۱۷:۲۳ نوشته شد.)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد