حماسه یا حماقت ؟!

می خواهم خودم را جمع و جور کنم. می خواهم ببینم که چه غلطی دارم می کنم! می خواهم همه را ثبت کنم تا در آینده٬ شاید بتوانم حماسه یا حماقت بودنشان را بهتر تشخیص دهم و خودم را بهتر بشناسم.

مینویسم تا (شاید روزی) او ببیند که چگونه فکر میکرده ام و دانسته هایم و ندانسته هایم را بداند تا شاید ...٬ چرا که می خواهم حداکثر صداقت و اخلاص را داشته باشم و افسوس که محدودیت های زمان و مکان و مسائل خصلتی و معرفتی اجازه نمیدهد تا همه ام را به او بنمایانم.

مینویسم تا تو خواننده با رهنمودهایت کمکم کنی تا شاید از چپ و راست زدنها و جاده خاکیها بپرهیزم و همواره همچون سرو سرفراز و مستقیم باشم.

مینویسم چون که باید بنویسم و تو ای خدا و پروردگار من٬ ترا به نون و قلم و هرآنچه که می نویسد قسمت می دهم که کمکم کن تا از خود سئانسوری بپرهیزم و هرچه صادقانه تر و خالصانه تر بنویسم.

۴

(۲۲:۰۵ جمعه ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵)

hema3.blogsky.com 

دلهای شکسته

هر جا رو که نگاه میکنم٬ دلی شکسته می بینم!

فکر میکنم دلهای شکسته خیلی بیشتر از شیشه های شکستهء دنیا هست 

دل یک عاشق نازکتر و حساستر از یک شیشه هستش

پس یه خرده بفکریم و ببینیم که با دلها چه میکنیم!! 

۲

روزگار با ما بساز

به دلایل گوناگون وبلاگهای مختلفی داشته ام که یکی را از شدت فشار روزگار منفجرش کردم و آن یکی را بخاطر تشابه اسمی  (بهم پیشنهاد شد که اسمش را عوض کنم) و من هم بهم برخورد و گویا منتظر بهانه بودم! فرصت طلبی کردم و تعطیلیدمش و آن یکیها را هم می خواستم گمنام بنویسم که دل عاشقم طاقت نیاورد و همه را به عشقم لو داد و چه خوب که اینچنین کرد که اگر غیراز این بود (به نظر من) باید به عاشق بودن این دل صادقم و یا به صادق بودن دل عاشقم شک میکردم و ...

خلاصه می خواهم همه آنها را + هر آنچه که الان نمیدانم را در این خانه نو بنویسم.

امیدوارم که روزگار سازش را طوری کوک کند و آنچنان بنوازد که مجبور نشوم از این خانه هم کوچ کنم.

روزگار با ما بساز!

                        آمین

۱