۱۳ - عـاشـق گـمنام

دیوانه وار عاشقش هستم

او هم میگوید که دیوانه وار دوستم دارد

ولی با وجود اینکه برای با او بودن له له میزنم٬ دیگر نمی خواهم که بداند برایش جان میدهم و نمی خواهم بداند حرفها و نوشته های عاشقانه ام برای اوست. بنابراین گمنام مینویسم و عجب دردی دارد این درد غربت و گمنام بودن!

(این پست در یکی از وبلاگهای قبلیم در تاریخ سه شنبه 1 آذر ماه سال 1384 ساعت ۲۲:۰۵ نوشته شد.)

۱۱- ای کاش ...

کاش نه اعصاب داشتم که تو بتونی وشگونش بگیری و ایکاش حسودی نمیکردم که تو با دیدن حسودیم خودخواهانه کیف کنی و ایکاش احساسات نداشتم که تو با احساساتم بازی کنی!

ایکاش دل نداشتم که تو بتونی بشکونیش و ایکاش تو بهم قول نداده بودی که بعدا مو‌ذیانه زیرش بزنی.

ای کاش آدم نبودم که عاشق بشم و ای کاش که اصلا نبودم.

 ای کاش ...

 

۹- در پاسخ کمنت پست قبلی

در پست قبلی یک کمنت هست که:

فکر کنم اصولا من خفه شم برا ی هر دومون بهتره چون دیگه نمی دونم چی تو رو راضی می کنه.

در جوابش این پست را مینویسم و جوابهای زیر را میدهم.

  1. کسی منو وشگون نمیگیره و این اسم این وبلاگ است و اگر مخالف این اسم هستی میتوانم عوضش کنم. برای تغییر نام میتوانی پیشنهاد اسم جدید بدهی.
  2. خفه شدن چیزی را حل نمیکند و ممکن است مسئله را پیچیده تر کند. شاید اگر منهم آن اوایل سر جریان داغ کردن کامپیوترت و جریان بیمارستان خفه نمیشدم٬ مسائل اینقدر پیچیده نمیشد و ...
  3. من دنبال راضی شدن نیستم. مسئله درست ؛اصولی و منطقی؛ شدن این ارتباط است.