وقتی یکی با حرفهای ضدونقیض از یک حادثه یا ماجرای ساده٬ آنرا چند پهلو و پیچیده میکنه٬ علتش چه میتواند باشد و این کار را چه میتوان نامید؟
آیا در طول و عرض این ماجرا اتفاق خاصی افتاده که او سعی میکند آنرا بپوشاند؟ یا از دروغگوئی لذت میبرد و اینکار برایش یک بازی است؟ آیا ... ... ؟
آیا نمیداند که بدینوسیله تخم شک و تردید را در دل شنونده اش میکارد؟ آیا نمیداند که با اینکار تیشه به ریشه اعتماد و صداقت میزند؟ و مگر نه اینکه صداقت و اعتماد متقابل از پایه های اصلی و اساسی ارتباط هستند؟
آیا فکر نمیکند که طرف مقابل هم دچار عکس العمل خودبخودی متقابل شود؟ و اگر اینچنین شود تکلیف این رابطه چه خواهد شد؟ آیا به اندازه کافی تجربه نکرده است و باز هم میخواهد تجربه کند؟ آیا اعترافش به دروغگوئی بزور و از روی اجبار بوده یا از روی خودآگاهی و انتخاب؟ و اگر آگاهانه بوده٬ چرا آنرا تکرار میکند؟!
۷
میتواند نصف من
یا نیمه گمشده من
یا صداقت من
یا شک و تردیدهایم
و یا ... باشد!
۶
(جمعه 29 اردیبهشت ماه سال 1385 | 03:50 AM)
نزدیک دو ساله که عاشقشم٬ هی سعی کردم که عشقم رو جدی بگیره اما ...
پشتش به من گرم نیست! اینو خودش واسه یکی از بهترین دوستاش (دیروز) نوشته! و نوشته بود که حاضر است هر کاری کنه تا از اون شرایط بیاد بیرون.
تو وبلاگم که واسه اون درست کرده بودم و به عشق اون مینوشتم٬ یک آهنگ گذاشته بودم که می گفت: صادقانه عاشق شو میگفت که از اون آهنگ بدش میاد! چون بهش میگفت دروغگوئی!!
۵
(۰۲:۱۱ جمعه ۲۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵)
hema3.blogsky.com